ارشاارشا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

ارشا پسری قند عسلی

سیزده بدر سال 91

اولین سیزده بدری که با ارشا داشتیم که عجب روزی بود قرار بود با دوستامون خاله مریم و عمو امیر و رایان کوچولو و چندتا خانواده ایرانی و همکار بابایی بریم یک پارک خیلی قشنگ توی لندن ما هم از صبح آماده رفتن شدیم هوا که خیلی خوب بود و آقا ارشا هم مثل همیشه ساکت و آروم توی صندلی ماشینش نشسته بود و منتظر بود وقتی رسیدیم به پارک تا از ماشین پیاده شد شروع کرد به بهانه گیری و گریه کردن که حتی بغل بابایی هم نمی رفت چسبیده بود به من و ول نمی کرد. همش گریه می کرد دلش نمی خواست هیچ کس رو ببینه فکر کنم از دیدن جمعیت ترسیده بود و غریبی می کرد مامانی هم که هیچ وقت ندیده بود پسرش اینجوری گریه کنه حسابی کلافه و ناراحت شده بود با زحمت تونستیم 10 دقیقه بخوابونیمت...
18 فروردين 1391

اولین سال نو (نوروز 1391)

این بهار اولین سالی است که این فرشته کوچولو در کنار ماست و من و بابایی از داشتنش خیلی خوشحالیم و خدا رو شکر می کنیم مامانی جون شما اینقدر شیرین و دوست داشتنی هستی که حتی وقتی می خوابی من و بابایی تحمل 1 ساعتی که داری استراحت می کنی رو هم نداریم و همش می آییم و توی اتاق نگاهت می کنیم و می ریم. اما از روز اول عید بگم که چه روز خوبی بود. چون اینجا صبح زود یعنی ساعت 5:15 سال تحویل می شد من و بابایی تصمیم گرفتیم که بیدار شیم ولی از اونجایی که شما یک ساعت درست و حسابی هستی و هر روز ساعت 5 بیدار می شی و شیر می خوری دیگه ساعت کوک نکردیم و به امید شما خوابیدیم تا ساعت 5 ولی انگار که توی سال جدید شما تصمیم گرفتی که بیشتر بخوابی بیدار نشدی تا س...
18 فروردين 1391

آخرین روز سال 90 با ارشای کوچولو

امروز که آخرین روز سال 90 بود با ارشا کوچولو و بابایی رفتیم لندن که یه کم خرید کنیم پسر گل ما هم که مثل همیشه شاد و خندون توی ماشین نشسته بود و بیرون رو نگاه می کرد اول رفتیم ناهار بخوریم که تا رسید توی رستوران شروع کرد به گریه کردن چون هنوز به جاهای شلوغ زیاد عادت نکرده ولی بعدش که پیش غذا رو آوردن خوشحال شد و شروع کرد به خوردن یه جوری که دیگه من و بابایی چیزی برامون نموند بعد هم که غذای ما رو آوردن شما شروع کردی به غذای ما رو دست زدن بعد هم که برگشتی و رومیزی میز پشتی رو کشیدی که به موقع به دادت رسیدیم و جلوی یک فاجعه رو گرفتیم خلاصه که هر کاری که دلت خواست کردی بعد رفتیم خرید توی یک سوپر ایرانی اونجا آهنگای خوشجل و رقصی گذاش...
2 فروردين 1391
1